تولد دوباره (دختر امروز) |
چهره شان عجیب بود. روسریهای سرمه ای و کرم رنگ پوشیده بودندولباس بلندی برتن داشتند «سرمه ی چشمانشان»گردوغبارو اشک «سرخی لبهایشان»از خشکی تشنگی و«گونه هایشان»آفتاب زده وسوخته بود... «عطرشان»بوی باروت میداد و«گردنبندی» از پوکه به گردن داشتند «زیورشان»اسلحه شان بود یادوربین عکاسیشان یاضبط صوت و جعبه ی مهمات... «نقل عروسیشان»گلوله بود «شاهدعقدشان»شهدا،«ضامن عقدشان»امام،«شرط ازدواجشان»همراهی در سیروسلوک و«مدت ازدواجشان»شایدتاچندلحظه ی دیگر... و زنان جنگ چنین بودند......................................... [ شنبه 89/6/6 ] [ 4:36 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |