سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تولد دوباره (دختر امروز)
 
قالب وبلاگ

 

وقتی به او فکر میکنم و دیگری...

...

این شعر بود !!بقیه شو نسرودم

شاید بقیه اش این باشد که .... برایشان دعا میکنم 

 شاید این باشد که......

شاید هم این.................

مطمئن باشید دعای بد نمیکنم

بلد نیستم برای دیگران بد بخواهم

تازگیها اما حسودی را یاد گرفته ام

قبلنترها!!بلد نبودم

حس میکنم بودنم در اینجا آزار میدهد کسانی را...

حسود شده ام اما مردم ازار نه.....

پس ازارشان نمیدهم...

خوانندگان اشنا و غیر اشنا

خداحافظ.......دعااااااااااااااااااااام  کنید

 

 

 


[ یکشنبه 90/11/23 ] [ 1:26 صبح ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]

خیلی بده کیفیتش!وگرنه خیلی خوکشل شده بود!میخواستم برای آشپزیهام یه وبلاگ درست کنم تا سیر صعودی یا نزولی!!آشپزیام رو در آینده بررسی کنم!!دیدم مطلب ندارم گفتم فعلا اینجا بذارم تا آرشیوشو داشته باشم!اگر خوکشل نیست مخسره ام نکنید


[ شنبه 90/11/22 ] [ 9:35 عصر ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]

این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست

نه! در دلم انگار جای هیچ کس نیست


آنقدر تنهایم که حتی دردهایم

دیگر شبیهِ دردهای هیچ کس نیست


حتی نفس‌های مرا از من گرفتند

من مرده‌ام در من هوای هیچ کس نیست


دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم

که هیچ‌کس اینجا برای هیچ‌کس نیست



من می‌روم هر چند می‌دانم که دیگر

پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست

این دو تا شعر از نجمه زارع بود.نمیدونم چرا گذاشتم!شاید همینجوری!

عجیب نیست!چند وقت است همینجوری زندگی میکنم!شاید باید دوباره زلزله بیاید تا آدم شوم....


[ جمعه 90/11/21 ] [ 9:55 عصر ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]

به مناسبت امروز که تا حدود ساعت 3ظهر خوابیدم!!:تهوع‌آور

ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب‌آور
کنار بستر من   قرص‌های خواب‌آور

لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این تب، این   تبِ مالاریای خواب‌آور

منی که منحنی زانوان زاویه‌دار
جدا نمی‌کندم از  هوای خواب‌آور

همین تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا کشانده به این انزوای خواب‌آور

زمین رها شده دورِ مدارِ بی‌دردی
و روزنامه پر از قصه‌های خواب‌آور

هنوز دفترِ خمیازه‌های من باز است
بخواب شعر! در این ماجرای خواب‌آور


[ جمعه 90/11/21 ] [ 7:6 عصر ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]

این روزها باید یه جوری سرم رو گرم کنم...باز هم به دلایلی!

اینو دیشب پخیدم!هیچی پف نکرد!حوصله ی تزیین مزیین! هم نداشتم و گرنه من اینقدام بی سلیقه نیستم به جان خودمممم!!

از کیکی که میپزیم!!

برای ثبت در تاریخ...بگم که یک کیک هم در همین زمان بی اعصابی پخیدم که از بس حالم خوش بود جای شکر ?نمک ریختم و کیک رفت به قبرستان کیکها...!متاسفانه عکسشو ندارم

حال من اکنون برون از گفتنست...این که میبینی نه احوال منست....

درست گفتم شعرو آیا!؟

 


[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 5:44 عصر ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 137583