تولد دوباره (دختر امروز) |
سلام رفقااااااااااااا.دلمان تنگیده بود برایتان.راستش کاری هم نمیکنم ولی نمیدونم چرا همش کار دارم.ولی یه مدت هست که با خویشتنم!!می اندیشم که این دنیای مجازی هم روی ادم تاثیر میذاره ! شما:نه باباااااااااااااااا!!! من:آره فرزندم شما:تنهایی فک کردی؟!! من:ای بابا گویا آبجیتو دست کم گرفتیا ولی از شوخی گذشته(البته من با کسی شوخی ندارم)خیلی مهمه که چه وبلاگیو بخونی.من چند روز پیش یه وبلاگ خوندم هنوز تو کفشم(کفشم:وسیله ای که پات میکنیو نمیگم کف_کسره_ش)راستش این مدت که نیومدم نمیدونستم از چی بنویسم برا همین نمیومدم!البته الان هم در حال بلغور نمودنم و نیدونم چی بگم!!میریم دانشگاه برمیگردیم خوابگاه تا نصف شب سرو صدا میکنیم اتاق کنار به گوشی من تک میزنن که بگیر بخواب!!نمیدونم چرا فقط صدای منو میشنون ملت!!مظلوم گیر اوردنمن که سرو صدا نمیکنم من فقط عامل ایجادشم!ای بابااااااااا شما قضاوت کنین دیگه خونواده مون هم پیشمون نیستن خنده هامونم دوازده ببعد یادمون میاد دیگههههههه!!کی تا حالا خندیدن جرمه؟البته نا گفته نماند که چند شبه به معنای واقعی کلمه ازشون حق السکوت میگیریم!!یعنی سالاد فصل میگیریم برای شاممون و شب یواشتر سرو صدا میکنیم!! اخه سالاد خودمون تموم شده وگر نه ما اصلا اهل مردم ازاری نیستیمخب دیگههههه پاشیم بریم خوابگاه به زندگیمون برسیم گفتین آپ کنم اینم آپ!!شما جون بخواین...کیه که بده.فعلابای...... بعد نوشت:کلللللللی شکلک گذاشته بودم ولی نمیدونم چرا نمیومدن!!با سلیقه ی خودتون هر جا دوست داشتین تو ذهنتون بذارین!! [ یکشنبه 89/8/23 ] [ 6:44 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |