تولد دوباره (دختر امروز) |
حال این روزهای من................ حس میکنم به هر کی خوبی میکنم بهم بدی میکنه.شاید هم توهم دوران امتحاناته.........! عجب حالیست.............. دوستان زیادی دارم اما حس تنهایی میکنم ..........حس میکنم به نیرویی فراتر از نیروی ادمها نیاز دارم.............. یا رفیق من لا رفیق له..................دلم چاه میخواهد.........از ان چاههایی که مولا با انها درد دل میکرد........... هزااااااااااااااار تا دوست حقیقی و مجازی دور خودمون جمع کردیم تا غریبی مونو فراموش کنیم..............اما..................... ................الا بذکر الله تطمئن القلوب.........کی میخوام اینو بفهمم؟؟کی؟؟ یا خیر حبیب و محبوب..................کمکم کن [ سه شنبه 89/10/28 ] [ 9:35 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
[ شنبه 89/10/25 ] [ 10:16 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
تو اتفاقات فتنه ی پارسال بود که شدیدا بعنوان یک دانشجوی ترم اولی اون هم در دانشکده ی معماری که زیاد فضای خوبی از نظر مذهبی نداشت احساس نیاز به بصیرت پیدا کردم. حس میکردم ندارم.حالا توی اون هاگیر واگیر!!از کجا میاوردم!!دانشگاه ما زیاد شلوغ میشد البته بیشتر، ملت همیشه در صحنه ی تماشاچی ها بودن!!نه دل رفتن به اونطرفو داشتن نه اومدن به اینطرف!!اینقد حرصم درمیاد از ادمای ترسو که نمیدونی!! خلاصهههههههههههه توی اولین اغتشاشی که دیدم از نزدیک ،یه عده جلوی دانشکده مون جمع شده بودنو هر چی از دهنشون در میومد میگفتن.(تذکر:مبادا فکر کنید فتنه تموم شده و همه ی هتک حرمت کنندگان هم توبه کردن و شدن پیروی ولایت فقیه.نخییییییییییییر اتفاقا باید بگم که اگر اینطوری فکر کنید بی بصیرت تشریف دارید!!شرمنده)داشتم میگفتم اونروز چه روزی بود...نمیتونستم توهینهاشون رو تحمل کنم از طرفی هم نمیدونستم کار درست چیه.چون بصیرت نداشتم........شاید هنوز هم ندارم.........بنظر من بصیرت یعنی اینکه هر لحظه تکلیف واقعیتو بدونی و حتی به کسانی که سر در گمند هم تو راهو نشون بدی....از روی عقل تصمیم بگیری نه احساس......یعنی در لحظات بحرانی بلاتکلیف نبودن......کوفی نبودن....بی بصیرتی بد دردیه ......همون دردیه که در طول تاریخ انسانهای زیادیو فرستاده جهنم....مثلا خوارج که توی فیلم مختار دیدید یه نمونه ی بارز بی بصیرتی اند...یا کسانی که قربة الی الله!!امام حسین رو بشهادت رسوندن. خلاصه توی اون اوضاع به دخترای مذهبی میگفتم چیکار کنیم اینا هر چی دلشون میخواد میگن و ما........اما متاسفانه متوجه شدم که اونا هم مشکل من رو دارند با این تفاوت که اونا منتظر بودن که اقایون مذهبی چیکار میکنند تا اونام همون کارو انجام بدن!!ولی من نمیتونستم بلا تکلیف بمونم.هنوزم نمیدونم کاری که انجام دادیم درست بود یا نه برا همین میگم هنوز بصیرت ندارم........و اما اوضاع تعدادی از برادران مذهبی در ان روز:هنوز هم نمیدونم چرا یکی یه چیزی میگفت و بقیه بلند میخندیدن!!!به دخترا که گفتم گفتن جنگ روانیه این کارشون!!راستش اونروز برای اولین بار به پسرا حسودیم شد!!! اخه اگه هر کار غیر منطقی ای هم انجام میدادن کسانی بودن که به بهترین نحو تفسیرش کنن! پی نوشت1:هنوز هم نفهمیدم کارمون درست بود یا نه!یعنی اگه حضرت ماه اونجا بودند میگفتند این بهترین کاره یا نه 2.نظر شما چیه؟ 3.چه طور باید بصیرت پیدا کرد؟ 4.هنوز هم بعد از یکسال حس میکنم که باید بگم کمکککککککککک!! 5.منتظران مهدی بصیرت حسین را منتظرانش کشتند....................... تا بعد... [ چهارشنبه 89/10/22 ] [ 11:33 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
راستش چند وقته میخوام خداحافظی کنمو کلا برم از این محیط بله؟بله؟کی گفت زودتر؟ [ چهارشنبه 89/10/15 ] [ 8:56 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
چند وقتی بود که میخواستم درباره ی یکی از رفقای عزیزم که کلی صفا میکنم وقتی میبینمش واستون یه پست بذارم .اصلا این بشر یک بچه ی بییییییییب ی هست که نگو!به دلیل تاکید آنجانب مبنی بر عدم تعریف از خود اون آنجانب زین پس به جای هر لغتی که توش تعریف دارد از کلمه ی زیبای بییییییییییییب استفاده مینمایم [ سه شنبه 89/10/7 ] [ 3:56 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |