تولد دوباره (دختر امروز) |
باسلاااام به همه ی دوستان وبلاگی.امروز خیلی اتفاقی اومدم.بایدم زوووووووووودبرم.درهمین فرصت اندک باهمین دست کند!میخوام براتون از خاطرات اردو جهادی بگم.تااونجاگفته بودم که ثبت نام کردمو عزم رفتنو اینا... بالاخره روز موعودفرارسیدوماساکمونو بستیمورفتیم.اولش یخورده اضطراب داشتم چون کسیو نمیشناختم وده روزهم بودوهی باخودم فکرای خفن میکردم که اگه خوش نگذره چییییییی!؟امابعدباخودم فکرکردم دیدم چه دغدغه های کودکانه ای!مگه من برای دوست پیداکردن دارم میرم؟؟؟!!!!با خودم گفتم دخترجون اگه انگیزت اینه ماروسرکارمون نذار ده روزوهنوز که شروع نشده برگردوبیخیال شو! باکمال شرمندگی دیرم میشه بایدبرم میدونم خیلی کم بوداماقول میدم دفه ی بعدحتما براتون بیشتراز خاطرات شیرین اردوبگم.البته هرچی میخونم وفکرمیکنم [ یکشنبه 89/5/31 ] [ 12:31 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
امسال من برای اولین بار رفتم اردو جهادی.خیلی اتفاقی 20تا30تیر.جاتون خالی حساااابی خوش گذشت.جریان ثبت نام این بود که انروز بنده به اتفاق دوستم تو مجتمع فرهنگی دانشگاه داشتیم قدم میزدیم البته یادم نیست که از بیکاری بود یا کارداشتیم!که دیدم به به چه خوراکی!ینمایشگاه فرهنگییییییی منم نیس خونمون فرهنگیانه وبابام فرهنگی کلا ناهاروشاممون فرهنگه خیلی قشنگ بودوتأمل برانگیز...رسیدیم اخرنمایشگاه. اونجا برای اردوهای جهادی ثبت نام میکردن.دوتا دختراونجا نشسته بودن پرسیدم این از همون اردوهاس که تلویزیون نشون میده؟گفتن اره.وکمی صحبتیدیموخندیدیموفرم گرفتم.تا اینجاش که مشکلی نبود.یعنی کمی اونطرفترشم مشکلی نبود!منظورم اسم فامیلموایناست گلدوزی:بابابیخیااااااااااااااال خیاطی:اصلاحرفشونزن اشپزی:روم سیا خطاطی:ااااااااای روزگار نقاشی:ای دل غافل دیگه نمیگم.اصلا اصرارنکنین!رفتیم اونجا مثلا دلمون واشه هااا.افسردگی داشتم هنگام خروج!البته اینوقبلش بگم که داخل مربع علامت زدم احکام.گفتن طلبه داریم...توچجوری معماری میخونی؟!معماریاهنرمندن که!!!خلاصه خنده خنده ماستمالی نموده وباسرعت و استتارصحنه را ترک کردم!چه روزی بوداونرووووز! [ شنبه 89/5/30 ] [ 12:39 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
از این ببعدمیخوام براتون یمقدار ازسوتیهای بیشماردوران زندگیم بگم امیدست درس عبرتی شودبرای همگان تاچون من اینجوری!!نشوند.چون سخن بسیارستو در این مقال!نمیگنجد وباز هم چونکه ممکن است شمابگوییدچرااین دختره اینقدسوتی میدهدانها رادسته بندی وتفکیک میکنم و قطره چکانی میگویم باشد که هم بگنجد دراون مقال وهم شما اون جمله رو نگویید!وبازهم شکلک موردعلاقه: ![]() [ شنبه 89/5/30 ] [ 11:16 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
سلام.خوبین شما؟قبول باشه نماز روزه هااااا.دفه ی قبل گفتم ایندفه که اومدم براتون از جریان کادومیگم.ولی ایندفه اومدم که بگم بعدا میگم!!...اخه اون جریانش مفصله.این از این.گفتم که معذرت خواهی کنموبعدموضوع بعدیوبنویسم.واقعا ادم لذت میبره این جوونای خوشقولومیبینه! ![]() ![]() ![]() [ شنبه 89/5/30 ] [ 10:54 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
قویا معتقدم نوابغ زیادی در کشورهستند که هنوز ناشناخته اند...یکی از ان نوابغ را از نزدیک میشناسم.تاکی این نوابغ باید گمنام بمانند را نمیدانم ...اون طرف که گفتم اشنای ماست از شدت غم و غصه رو اورده ب وبلاگ نویسی!!!تازه دیروزم تولدش بود.یکی نیست بگه حالا چرا تابستون؟؟!!چرا بهارنه؟!هوای گرم اخه بیکار بودی بدنیا اومدی؟!!لاقل وامیستادی چندماه بعدپاییزی زمستونی....خانواده ک حوصله نداشتن دهن بروزه برن خیابونو نقدی!!هدیه رو دادن ولی یکی از اشنایان اون هم از نوع وبلاگیش(غیرمستقیم میخوام بگم یاد بگیرین میگن تأثیرش بیشتره) ![]() ![]() ![]() [ سه شنبه 89/5/26 ] [ 1:8 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |