تولد دوباره (دختر امروز) |
دختر، تو ناموس خدایی یکی دوسالی می شه دست و پاشکسته و با خوف و رجا دارم این کار رو انجام می دم امروز یک خانمی رو دیدم بسیار بسیار چیتال پیتال… داشتم می رفتم طرفش که توی ازدحام گم شد… دست و پام لرزید و گفتم تقصیر خودت بود که این پا و اون پا کردی هی توی یکی از ایستگاهها دوباره به طرز عجیبی جلوم سبز شد به خودم گفتم: خجالت بکش خدا حجت رو بر تو تمام کرده رفتم کنارش بسم الله گفتم با دست زدم به شونش و سلام کردم گفتم می تونی دو دقیقه وقتت رو بهم بدی؟ دستم رو از بازوش بر نداشتم و به عمق چشماش خیره شدم روش رو کرد اون ور و به همراهش لبخند زد! انگار دوزاریش افتاده بود بعد پرسیدم کدوم ایستگاه پیاده میشی؟ گفت: هفت تیر. گفتم: خب منم طالقانی پیاده می شم، پس وقت داریم!!! بعد بهش گفتم: یه سوال دیگه بپرسم؟ گفت: بپرس، با دست به صورت و موهای فشن و رنگ کردش اشاره کردم و گفتم: تا حالا فکر کردی توی این چیدمانی که واسه خودت انتخاب کردی، رضایت خدا کجا قرار می گیره؟؟؟ خندید و سرش رو تکون داد وگفت: نه! تا حالا فکر نکردم بعد گفتم تو راه که داشتم کنارت میومدم خیلی دلم شکست آخه همه ی مردا داشتند با یه نگاه بدی خواهرم رو یعنی تو رو دید می زدند دختر تو ناموس خدایی! بعد گفتم: به دینمون معتقدی؟ گفت: آره گفتم: تو دین ما، من خواهر تو ام دوست دارم هوای هم رو داشته باشیم تشکر کرد و گفت که اصلا ناراحت نشده از حرفای من رسیدیم طالقانی دوباره دست گذاشتم به بازوش گفتم: من رسیدم، خداحافظ برام دست تکون داد. به نقل از سایت جنبش دانشجویی حیا [ یکشنبه 91/10/17 ] [ 8:17 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |