معراج
با شهدا ارتباط عمیقی است. در شهرهای مختلف با شهدا اخت میشد! به سر مزارشان میرفت و التماس میکرد- مانند یک کودک که به پدر و مادرش التماس میکند- که او را هم ببرند!! عاشق شهادت و شهدا بود هر گاه که براداران تفحص شهدا را آماده تشییع میکردند به معراج میرفت و معمولا پیکری از شهدا را به پایگاه یا هیئت میآورد و همه بچهها را به حال و هوای جنگ میبرد. طبق معمول وقتی فهمید جمعه 20 رمضان قرار است شهدا را تشییع کنند شب 19 رمضان با تعدادی از بچهها به معراج شهدا رفت و شب قدر خود را با شهدا بود و پس از لحظاتی خواهش تمنا و التماس میگفت: « من آنچه را خواستم گرفتم» در هر حال شب 21 یکی از پیکرهای مطهر شهدا را به داخل پایگاه آورد و شب قدری بود..... در گوشهای از مجلس صدای هق هق گریهاش با ناله و التماس بلند بود و زیر لب می گفت:« من گدای دوره گردم ... آقاجون دورت بگردم»
آه عجب شب قدری بود! نالههای آن شب محمد خیلی غریبانه بود آنقدر ناله کرد تا گرفت کمتر از 3 هفته بعد از ماه رمضان سرخود را بر عبای سبز مولایش حسین (ع) گذاشت و بدنش را بر بیابان گرم کویری که عظمت دریا را در درون خویش درک نمیکرد گذاشت.
مینویسم...پاک میکنم...مینویسم...پاک میکنم...اونجاکه سخن از محمده چی بگم؟!چی دارم که بگم؟!کجایید ای شهیدان خدایی...بلا جویان دشت کربلایی/کجایید ای سبکبالان عاشق ...پرنده تر زمرغان هوایی....