تااونجاکه یادمه از همین جاها بود...از همین حرفاش بود که محمد به دلم نشست...چقدر قشنگ بهم بانوشته هاش فهموندبخداشهداهستند...زنده ان،میبیننمون...بهم فهموندشهیدهمت که گفته «از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان وتبلور خونشان به شما دوخته است به پاخیزید واسلام وخود را دریابید»واقعا چشم دوخته.بهم فهموند حرف اون اقای روایتگرو که میگفت:«وقتی خدا تو قران میگه«وکسانی راکه درراه خداکشته شده اند مرده مپندار،بلکه انان زنده اند ونزد پروردگارشان روزی میخورند»شوخی نداره با کسی»معنیش چیه..»فهموند همدم تنهاییامو کی انتخاب کنم...شهدایی که زنده ان ولی خیلیا میخوان خلافشو ثابت کنن....راستی اگه موافق باشین براخودموشما از کتاب کرامات شهدا ومنابع موثق دیگه از کسایی میگم که حضور شهدا رویذره احساس کردند...شایدبخودمون بیایم...حالا بریم سراغ درددلای شهیدمحمدعبدی باشهدا:
بسم رب الشهدا
امیرم سلام: امیرم، اصلا راستش را بخواهی با گریه شروع کردم. دارم میمیرم الان شب قدر است اصلا نمیدانم چه مرگم شده است. اما خوب میدانم که دلم برای امیر خیلی تنگ شده است دارم دق میکنم. انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده است. اصلا دوست ندارم اشک هایم را پاک کنم میخواهم از صورتم روی زمین بچکد. تنها هستم و بیکس به خدا غریبم اصلا نمیدانم چرا زنده برگشتم مگر من چی کار کردم چرا باید این همه عذاب بکشم. بابا اصلا اگر من نخواهم چی کار باید بکنم چرا قدر مرا نمیدهند؟امیر دلم میخواهد داد بزنم.
گلوم داره پاره میشه. از بس یواش و بیصدا گریه کردم گلویم درد میکند گلویم ورم میکند. امیرم کجایی، کجایی چرا دیگر نمیآیی پیشم، چرا مرا خرد میکنی. مگر من آدم نیستم، بابا ولم نکن بیا یک سری به من بزن من هم میخواهم شهید بشم به کی بگم دیگر دارم می میرم دارم از دست میروم. دیگر اشکم هم به زور میآید. چقدر گریه کنم چقدر داد بزنم مگر من و تو قرار نداشتیم. اون روز توی قبرت ازت قول گرفتم قرار شد که .... حالا من ماندم و من، تنهای تنها، اصلا نمیدانم چه کار کنم سردرگم شدهام. شدهام بادمجان بم، تیر هم خوردم هیچ نشد اصلا بیهوش هم نشدم تا شاید یکی را ببینم چه میدانم چه چیزی را ببینم خلاصه اصلا نشد که حتی برای لحظهای توی آسمان بچرخم میدونم که تو میتونی منو بخری راستش بعد از تو و حسن یک امیر و حسن مثل خودتون مثل همون و قتها که کوچک بودیم پیدا کردم به خدا راست میگویم اصلا خودت که دیدهای ولی نمیدونم چرا گاهی قضایا یکی کمی ناجور از آب در میآید. مثل همیشه با هم دعوا داریم. راستش دعوای من و حسن مثل دعوای من و سید حسن خدا بیامرز باز هم تقصیر حسن است من اصلا کاری نکردم اون همهاش بیخودکی کلاس میگذارد و خودش را کنار میکشد.
تقصیر من نیست که او برایم جای حسن خدابیامرز را گرفته چه کار کنم به سید حسن بگو خودش یک جوری قضیه را ردیف کند اما راستش مثل همون وقتها میدونم که قهر ما دو تا یعنی من وحسن تا من زندهام آشتی سر نمیگیرد وبگذریم چه کار کنم با این امیرخان البته مثل خودت مهربونه. تو برایم تیله جمع میکردی و هوایم را داشتی، امیر هم برایم شعر جمع میکند و دعایم میکند خودش گفته که دعایم میکند به جون خودت وقتی مدتها نمیبینمش در همه حال اثر دعایش را حس میکنم و باز هم جون خودم و خودت مثل اون موقعها که برای تو دعا میکردم برای اون هم دعا میکنم اما فقط میترسم مثل سالها که دنبال تو گشتم تا پیدایت کردم اون رو هم.... بگذریم. نگویم بهتر است. گاهی وقتی فکرش را میکنم اصلا انگار یک پتکی میخورد توی سرم، به هر حال تو هم دعایش کن.
فکر میکنم مثل خودت غریب است مثل خودم، اصلا توروخدا، توروامام حسین خودت به امیر بگو که چرا شده امیر. امیر اصلا نمیدونم چی شد که یکهو و یکدفعه خوردیم به پست هم بعدش هم شدیم امیر و محمد که انگار سالهاست همدیگر را میشناسند. اصلا این آخر سریها هر وقت دلم برای تو تنگ میشد به امیر نگاه میکردم و گاهی عکس شما دو تا را در کنار هم نگاه میکردم و یک نفسی میکشیدم و ........
امیر چقدر برایت نوشتهام خدا میداند و خودت هم میدانی. سالهاست برایت مینویسم و هیچ برایم نمینویسی. آدرسم را که داری ولی هیچ وقت نامهام به دستت نمیرسد بدخط نبودی که بگویم چون بد خط مینویسی نامهات را نمیشود خواند یا آدرس آن مفهوم نیست. تا آنجا که یادم میآید کار بدی هم نکرده بودم ولی نه این ادعای بزرگی است خیلی کارهای بدی کردم که حتما تو دیدهای و به این علت همیشه صبر کردی تا من خوب بشوم و آدم شوم آن وقت برایم نامه بنویسی. نمیدانم کی آدم میشوم ولی توروخدا یک چند خطی برایم بنویس به خدا همان چند خط باعث شفای من است. اصلا نمیدانم ولی مطمئنم که برایم تاثیر دارد. میدانی چند سال است صدایت را نشنیدهام، الان دیگر گریه نمیکنم اشکم خشک شد از بس هق هق کردم و تو به ریشم خندیدی، راستی ریشم را بلند کردهام، عین افغانیها شدهام.
گاهی باعث خنده بچهها میشود. تو از اون بالا همه چیز را میبینی، فکر میکنی دوستان خوبی دارم. هان نمیدونی، این حرفت خیلی معنی داشت مگر میشود تو ندانی، یک جوری میخواهی از زیرش در بروی خوب بگذریم، به هر حال من با اونها سر میکنم و وقتی به تنگ میآیم میروم سراغ امیر.اگر تهران نباشم برایش نامه مینویسم و از طرف اون جواب خودم را میدهم نمیدانم درست جواب میدهم یا نه ولی فکر میکنم تقریبا همان جوابهای امیر رامیدهم خیلی دوست دارم حسن و امیر شهید بشن اما فقط یک غصه دارم اون هم اینکه نمیدونم آیا دوباره امیر و حسن برایم پیدا میشن اگر پیدا نشدن چی، اصلا نه، نمیخواهم شهید بشن، زنده باشن تا من بمیرم، اینجوری بهتر است، مگر من چه گناهی کردهام که همهاش باید دنبال تابوت امیرها و...... بگردم و بدوم و گریه کنم.
راستش از این کارها ناراحت نمیشوم یعنی نمیدونم چه جوری بگم باید خودت بفهمی منظورم چیست خوب راستش باید خودت قضیه مارو هم ردیف کنی و الا میدانی که میروم و زن میگیرم و به هر حال هر چه دیدی....قربون اون چشمهات بروم. قربون اون موهای وزوزیات و دستهای گرمت که مرا کول خودت میگذاشتی اگر من را هم بیاوری پیش خودت این بار تلافی میکنم، هر چقدر خواستی به تو کولی میدهم به خدا راست میگویم، راستش نه دورغش، از بس گفتم راستش خسته شدم اما ولش کن. یک شعر هیمن طوری برات میگم یعنی قبلا گفتهام و الان دم دستم هست. برای تو نگفتم ولی ....... حالا تحویل بگیر.
امیرم سلام: امیرم، اصلا راستش را بخواهی با گریه شروع کردم. دارم میمیرم الان شب قدر است اصلا نمیدانم چه مرگم شده است. اما خوب میدانم که دلم برای امیر خیلی تنگ شده است دارم دق میکنم. انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده است. اصلا دوست ندارم اشک هایم را پاک کنم میخواهم از صورتم روی زمین بچکد. تنها هستم و بیکس به خدا غریبم اصلا نمیدانم چرا زنده برگشتم مگر من چی کار کردم چرا باید این همه عذاب بکشم. بابا اصلا اگر من نخواهم چی کار باید بکنم چرا قدر مرا نمیدهند؟امیر دلم میخواهد داد بزنم.
گلوم داره پاره میشه. از بس یواش و بیصدا گریه کردم گلویم درد میکند گلویم ورم میکند. امیرم کجایی، کجایی چرا دیگر نمیآیی پیشم، چرا مرا خرد میکنی. مگر من آدم نیستم، بابا ولم نکن بیا یک سری به من بزن من هم میخواهم شهید بشم به کی بگم دیگر دارم می میرم دارم از دست میروم. دیگر اشکم هم به زور میآید. چقدر گریه کنم چقدر داد بزنم مگر من و تو قرار نداشتیم. اون روز توی قبرت ازت قول گرفتم قرار شد که .... حالا من ماندم و من، تنهای تنها، اصلا نمیدانم چه کار کنم سردرگم شدهام. شدهام بادمجان بم، تیر هم خوردم هیچ نشد اصلا بیهوش هم نشدم تا شاید یکی را ببینم چه میدانم چه چیزی را ببینم خلاصه اصلا نشد که حتی برای لحظهای توی آسمان بچرخم میدونم که تو میتونی منو بخری راستش بعد از تو و حسن یک امیر و حسن مثل خودتون مثل همون و قتها که کوچک بودیم پیدا کردم به خدا راست میگویم اصلا خودت که دیدهای ولی نمیدونم چرا گاهی قضایا یکی کمی ناجور از آب در میآید. مثل همیشه با هم دعوا داریم. راستش دعوای من و حسن مثل دعوای من و سید حسن خدا بیامرز باز هم تقصیر حسن است من اصلا کاری نکردم اون همهاش بیخودکی کلاس میگذارد و خودش را کنار میکشد.
تقصیر من نیست که او برایم جای حسن خدابیامرز را گرفته چه کار کنم به سید حسن بگو خودش یک جوری قضیه را ردیف کند اما راستش مثل همون وقتها میدونم که قهر ما دو تا یعنی من وحسن تا من زندهام آشتی سر نمیگیرد وبگذریم چه کار کنم با این امیرخان البته مثل خودت مهربونه. تو برایم تیله جمع میکردی و هوایم را داشتی، امیر هم برایم شعر جمع میکند و دعایم میکند خودش گفته که دعایم میکند به جون خودت وقتی مدتها نمیبینمش در همه حال اثر دعایش را حس میکنم و باز هم جون خودم و خودت مثل اون موقعها که برای تو دعا میکردم برای اون هم دعا میکنم اما فقط میترسم مثل سالها که دنبال تو گشتم تا پیدایت کردم اون رو هم.... بگذریم. نگویم بهتر است. گاهی وقتی فکرش را میکنم اصلا انگار یک پتکی میخورد توی سرم، به هر حال تو هم دعایش کن.
فکر میکنم مثل خودت غریب است مثل خودم، اصلا توروخدا، توروامام حسین خودت به امیر بگو که چرا شده امیر. امیر اصلا نمیدونم چی شد که یکهو و یکدفعه خوردیم به پست هم بعدش هم شدیم امیر و محمد که انگار سالهاست همدیگر را میشناسند. اصلا این آخر سریها هر وقت دلم برای تو تنگ میشد به امیر نگاه میکردم و گاهی عکس شما دو تا را در کنار هم نگاه میکردم و یک نفسی میکشیدم و ........
امیر چقدر برایت نوشتهام خدا میداند و خودت هم میدانی. سالهاست برایت مینویسم و هیچ برایم نمینویسی. آدرسم را که داری ولی هیچ وقت نامهام به دستت نمیرسد بدخط نبودی که بگویم چون بد خط مینویسی نامهات را نمیشود خواند یا آدرس آن مفهوم نیست. تا آنجا که یادم میآید کار بدی هم نکرده بودم ولی نه این ادعای بزرگی است خیلی کارهای بدی کردم که حتما تو دیدهای و به این علت همیشه صبر کردی تا من خوب بشوم و آدم شوم آن وقت برایم نامه بنویسی. نمیدانم کی آدم میشوم ولی توروخدا یک چند خطی برایم بنویس به خدا همان چند خط باعث شفای من است. اصلا نمیدانم ولی مطمئنم که برایم تاثیر دارد. میدانی چند سال است صدایت را نشنیدهام، الان دیگر گریه نمیکنم اشکم خشک شد از بس هق هق کردم و تو به ریشم خندیدی، راستی ریشم را بلند کردهام، عین افغانیها شدهام.
گاهی باعث خنده بچهها میشود. تو از اون بالا همه چیز را میبینی، فکر میکنی دوستان خوبی دارم. هان نمیدونی، این حرفت خیلی معنی داشت مگر میشود تو ندانی، یک جوری میخواهی از زیرش در بروی خوب بگذریم، به هر حال من با اونها سر میکنم و وقتی به تنگ میآیم میروم سراغ امیر.اگر تهران نباشم برایش نامه مینویسم و از طرف اون جواب خودم را میدهم نمیدانم درست جواب میدهم یا نه ولی فکر میکنم تقریبا همان جوابهای امیر رامیدهم خیلی دوست دارم حسن و امیر شهید بشن اما فقط یک غصه دارم اون هم اینکه نمیدونم آیا دوباره امیر و حسن برایم پیدا میشن اگر پیدا نشدن چی، اصلا نه، نمیخواهم شهید بشن، زنده باشن تا من بمیرم، اینجوری بهتر است، مگر من چه گناهی کردهام که همهاش باید دنبال تابوت امیرها و...... بگردم و بدوم و گریه کنم.
راستش از این کارها ناراحت نمیشوم یعنی نمیدونم چه جوری بگم باید خودت بفهمی منظورم چیست خوب راستش باید خودت قضیه مارو هم ردیف کنی و الا میدانی که میروم و زن میگیرم و به هر حال هر چه دیدی....قربون اون چشمهات بروم. قربون اون موهای وزوزیات و دستهای گرمت که مرا کول خودت میگذاشتی اگر من را هم بیاوری پیش خودت این بار تلافی میکنم، هر چقدر خواستی به تو کولی میدهم به خدا راست میگویم، راستش نه دورغش، از بس گفتم راستش خسته شدم اما ولش کن. یک شعر همین طوری برات میگم یعنی قبلا گفتهام و الان دم دستم هست. برای تو نگفتم ولی ....... حالا تحویل بگیر.