تولد دوباره (دختر امروز) |
سلااااااامی به گرمی تنور خاموش به سردی یخچالی روشن. تست هوش:من رشته م تجربی بود. پارسال معماری خوندم که مال رشته ی ریاضیه. امسال روانشناسی قبول شدم که رشته ی انسانیاست.حالا پیداکنید تجربی را!!ا *تذکر:این تست گزینه ندارد!! وداع با معماری:یادش بخیر یسره اساتید محترم ما رو میفرستادن درمغازه هابه دنبال یک لقمه آبرنگ یا گواش!!...یادش بخیر اون یونولیتایی که هم قد خودم بودن!ماکت سازیامون.تخته شاسیا... وایستادن کنار خیابون و ساختمون کشیدنامون . اون: پول پسره افتااااااااااااااد! من:خب چیکاااکنم؟ اون:برو دیگهههههههه!! رفت اقاهه!! وحالا شما تصور کنید من را که میگویم آقاااااااآقاااااااااا و تصور کنید آقاهه را که گرم صحبتستو انگار نه انگار من(تو محوطه ی دانشگاه):آقا...اخوی...برادر...حاجی...مومن...مسلمون....انسان...بشر..نیگهداااااااار!خوبه پیاده این(البته فقط گفتم آقا، بقیشو تو دلم گفتم) اقاهه و دوستش:میروننننند من از دور به دوستم:بابا این رفت دوستم از فاصله ی دور:بدووووووو بالاخره دیدیم چاره ای نیستو دویدم!!حالا بگین چند تومنیییی بود؟یه پونصدی پاره پاره. یخاطره ی دیگه اینکه یبار جلوی دانشگاه داشتیم با دوستم راه میرفتیمو حرف میزدیم، داشتم یه چیزخنده دار تعریف میکردم یه قسمتش خیلی خنده دار بود داشتم میخندیدم که دیدم صدای خنده ی دوستم نمیاد!! پشت سرمو نگاه کردم دیدم به به خانوم اون سر دنیا داره میاد!گفتم وااااااای آبروم رفت اینهمه ملت رد شدن حتما فکر کردن من دارم با خودم صحبت میکنم!! [ جمعه 89/6/19 ] [ 10:56 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |