حاح احمد با لحن گلایه آمیزی گفت: یعنی چی مومن! نمیفهم چیه؟! خوب نگاه کن. آنجا انتهای افق است. من و تو باید پرچم خودمان را آنجا بزنیم؛ در انتهای افق. هر وقتی به آنجا رسیدی و پرچم را کوبیدی بعد برو بگیر راحت بخواب.
از فرط خستگی و بی خوابی چشمهایمان را به کمک چوب کبریت باز نگاه داشته بودیم.
آن شب مردم ایران جشن پیروزی گرفته بودند و صدای تکبیر ملت، به شکرانه فتح خرمشهر، از رادیوها و بلندگوهای سیار واحد تبلیغات به گوش میرسید و در فضای تاریک و ساکت منطقه میپیچید.
با وجود خستگی، سعی کردم در اطراف قدم بزنم و جویای احوال حاج احمد و بچهها شوم.
همان طور که تلو تلو خوران و خواب آلود از کنار خاکریز جاده شلمچه میگذشتم، ناگهان در زیر نور منورها حاح احمد را دیدم که با چند نفر از بچه بسیجیهای واحد تبلیغات که پرچم تیپ حضرت رسول (ص) را به دست داشتند، کنار خاکریز نشسته و مشغول صحبت است.
با کنجکاوی جلوتر رفتم. صدایشان را بهتر میشنیدم و چهرههایشان واضحتر شده بود. در آن تاریکی، صدای یکی از بچهها به گوشم رسید که میگفت: «حاج آقا، بی خوابی این چند شب، امان ما را بریده، ان شاالله امشب با یک خواب خوب، تلافی میکنیم.
در این وقت، حاج احمد را دیدم که دستش را بر روی دوش بسیجی جوان انداخت و او را با خود از سینه کش خاکریز بالا برد. جایی در رو به روی مقر ما، سمت غرب را نشانش داد و گفت: ببینیم بسیجی، میدانی آنجا کجاست؟»
او که از رفتار حاج احمد گیج شده بود، گفت: نمیفهم حاج آقا!
حاح احمد با لحن گلایه آمیزی گفت: یعنی چی مومن! نمیفهم چیه؟! خوب نگاه کن. آنجا انتهای افق است. من و تو باید پرچم خودمان را آنجا بزنیم؛ در انتهای افق. هر وقتی به آنجا رسیدی و پرچم را کوبیدی بعد برو بگیر راحت بخواب.
از این حرف حاج احمد گیج شدم و با آن حال خراب، از میان تاریکی گذشتم.
جملهای که حاج احمد در آن شب گفت همیشه آزارم میداد. هیچ وقت هم فرصت نکردم که راز این جمله را از او سؤال کنم. ولی وقتی با خدا تنها میشدم، این سؤال را میپرسیدم که : آخر خدایا افق که انتها ندار. پس مقصود حاج احمد از این جمله چه بود؟
مدام احساس ندامت میکردم که چرا در همان شب تاریخ و پر ابهام از او نپرسیدم انتهای افق کجاست؟
جنک تمام شد و امام (ره) به جمع شهیدان پیوست. ولیکن راز این جمله همیشه در من زنده بود که به راستی انتهای افق کجاست؟ تا این که با آغاز جنگ در بوسنی، یک روز این تیتر که از قول خبرگزاریهای غربی در صفحه اول یکی از روزنامهها نوشته شده بود، توجهام را جلب کرد: در بوسنی، جبهه بیناد گرایی زیر پرچم محمد (ص) تشکیل شده است. هر چند تمام اینها از نتایج سحر است، ولی افق که انتهای ندارد؟!
منبع:خبرگزاری فارس