تولد دوباره (دختر امروز) |
دلم عجیب هوای نوشتن داره...بیدارین دوستای من؟منم بیدارم...خوابم نمیبره...سلام .صبح ظهروشبتون بخیر!!!اینجا و این لحظه ای که من مینویسم یک و...بامداده. اما اون لحظه ای که شما این مطلبو میخونین شاید صبح باشه یاظهریا...!!پس درست گفتم دیگهه راستی دانشجوها ترم جدید داره شروع میشه،معلما،دانش اموزاااااااا باز امد بوی ماه مدرسه... همه و همه...انشالله به فرموده ی اقا«جهااااااااااااااد علمی»برای اعتلای ایران اسلامیمون. صحبت از علم شد یاد کسی افتادم که سخنهاش تو روزهای سخت و آسون منو به خودم میاورد(من برای خودم نوشتمو زدم دیوار اتاقم.الگوی منو تو باید ایشون باشن نه اونایی که دیدنشون منو تو رو یاد این میندازه که دماغمونو عمل کنیم!!!منظورم اونایین که زیبایی ظاهرشون برامون مهمه) من مسئولیت تام دارم که در مقابل شداید و بلایا بایستم تمام ناراحتیها راتحمل کنم چون شمع بسوزم و راه را برای دیگران روشن کنم.ای خدا من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا دشمنان مرا از این راه طعنه زنندباید به ان سنگدلانی که علم رابهانه کرده وبه دیگران فخر میفروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شدباید همه ی ان تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در اورم و انگاه خودخاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم. ای خدای بزرگ،اینها که از تو میخواهم چیزهاییست که فقط میخواهم در راه تو بکار اندازم و تو خوب میدانی که استعداد ان را داشته ام
[ چهارشنبه 89/6/24 ] [ 2:14 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |