سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تولد دوباره (دختر امروز)
 
قالب وبلاگ

معراج
با شهدا ارتباط عمیقی است. در شهرهای مختلف با شهدا اخت می­شد! به سر مزارشان می­رفت و التماس می­کرد- مانند یک کودک که به پدر و مادرش التماس می­کند- که او را هم ببرند!! عاشق شهادت و شهدا بود هر گاه که براداران تفحص شهدا را آماده تشییع می­کردند به معراج می­رفت و معمولا پیکری از شهدا را به پایگاه یا هیئت می­آورد و همه بچه­ها را به حال و هوای جنگ می­برد. طبق معمول وقتی فهمید جمعه 20 رمضان قرار است شهدا را تشییع کنند شب 19 رمضان با تعدادی از بچه­ها به معراج شهدا رفت و شب قدر خود را با شهدا بود و پس از لحظاتی خواهش تمنا و التماس می­گفت: « من آنچه را خواستم گرفتم» در هر حال شب 21 یکی از پیکرهای مطهر شهدا را به داخل پایگاه آورد و شب قدری بود..... در گوشه­ای از مجلس صدای هق هق گریه­اش با ناله و التماس بلند بود و زیر لب می گفت:« من گدای دوره گردم ... آقاجون دورت بگردم»
آه عجب شب قدری بود! ناله­های آن شب محمد خیلی غریبانه بود آنقدر ناله کرد تا گرفت کمتر از 3 هفته بعد از ماه رمضان سرخود را بر عبای سبز مولایش حسین (ع) گذاشت و بدنش را بر بیابان گرم کویری که عظمت دریا را در درون خویش درک نمی­کرد گذاشت.
مینویسم...پاک میکنم...مینویسم...پاک میکنم...اونجاکه سخن از محمده چی بگم؟!چی دارم که بگم؟!کجایید ای شهیدان خدایی...بلا جویان دشت کربلایی/کجایید ای سبکبالان عاشق ...پرنده تر زمرغان هوایی....


[ جمعه 89/6/12 ] [ 11:17 صبح ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]

سلام. براتون یه دست نوشته گذاشتم از یه رتبه اول کنکور. درسته که الان جنگ به اون معنای توپ و تانک و گلوله تو ایران نیست (وجنگ نرم ست)اما اگه دور و برمونو نگاه کنیم اون نوع اول رو هم میبینیم. نمونه ی بارزش فلسطین...و یادمون نره حواسمون به مسلمونیمون باشه چون پیامبرفرمودند:کسیکه بشنود صدای مسلمانی که فریادمیزند ای مسلمانان (بفریادمن برسید)واو راکمک نکندمسلمان نیست...
یادمان نرفته است صدای نه غزه نه لبنان را...آنها که گفته اند وهنوزپشیمان نیستند بنابه این حدیث در مسلمانیشان شک کنند.چون کمترین کاری که از ما برمیاید حمایت با زبانست هم غزه هم لبنان جانم فدای اسلام
چکیده ای ازدست نوشته ی رتبه ی اول کنکورپزشکی سال64:شهیداحمد رضا احدی برای هم دانشکده ایهایش
چه کسی میداند جنگ چیست؟
چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟
چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن یعنی اتش...یعنی گریز به هر جا.به هر جا که اینجا نباشد...
یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟جوانم چه میکند؟دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال و جوابها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجو که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار انرا بشنود از قصه ی دختران معصوم سوسنگرد باخبراست؟ان مظاهر شرم وحیا را چه کسی یاد میکند که بیشرمان دامنشان را الوده کردندو زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند...
کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟چه کسی درهویزه جنگیده کشته شده و در انجا دفن گردیده؟
چه کسیست که معنای این جمله را درک کند نبرد تن وتانک...اصلا چه کسی میداند تانک چیست؟چگونه سر 120 دانشجوی مبارز ومظلوم زیر شنی های تانک له میشود...
ایا میتوانید این مساله راحل کنید:گلوله ای از لوله ی دوشیکا با سرعت اولیه خود از فاصله ی 1000متری شلیک میشود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و انرا سوراخ کرده وگذر میکند ،حالا معلوم نمایید:
سر کجا افتاده است؟
کدام گریبان پاره میشود؟!!
وکدام و کدام..........
توانستید؟؟؟
اگر نمیتوانید این مساله رابا کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با 5/1برابر سرعت صوت از ارتفاع 10متری سطح زمین،ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده ی مهران_دهلران حرکت مینماید مورد اصابت موشک قرار میدهد اگرازمقاومت هواصرف نظر شودمعلوم کنید:
کدام تن میسوزد؟
کدام سر میپرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این اهن پاره ی له شده بیرون کشید؟
چگونه باید انها راغسل داد؟
چگونه بخندیم ونگاه ان عزیزانمان را فراموش کنیم؟کدام مساله را حل میکنی؟به چه امید نفس میکشی؟ کیف کلاسورت را از چه چیز پر میکنی؟کدام اضطراب جانت را میخورد؟دیررسیدن به اتوبوس؟...
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشاپر کشیدن پرستو شدن...
آی پسرک دانشجو،به تو چه مربوطست که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو،به تو چه مربوطست که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند و انها را زنده به گور کرده اند؟
هیچ میدانستی؟حتما نه...!!!هیچ ایا انجا که کارون و دجله و فرات بهم گره میخورد به دنبال اب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده ی کودکی را تر کنی؟؟؟و انگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین ان کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر اب نمیخورد...اما تو اگر قاسم نیستی اگرعلی اکبرنیستی اگر جعفروعبدالله نیستی،لااقل حرمله مباش که خدا هدیه ی حسین را پذیرفت و خون علی اصغرراپس نداد.من نمیدانم که فردای قیامت ایین خون با حرمله چه خواهد کرد...
پس بیایید حرمله نباشیم...


[ چهارشنبه 89/6/10 ] [ 11:21 عصر ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]

من چرانمیخوابم؟؟!!ای بابا!با این میشه پنجمین پست امروز!ساعت نزدیک ششونیم صبحه وبقول مامانم چشام هنوز برق میزنه!!اصلا هم خوابم نمیاد!الان دقیقا این شکلیم...

ولی بخودم قول میدم این اخرین پست باشه وبعدش بخوابم...به امید انروز!!!
راستی تا حالا براتون پیش اومده با یه خاطره خیلی حال کنین؟(من معمولا با خاطرات خودم خیلی صفا میکنمنه بابا خودشیفته نیستم در این حد!!مزاح مینمایم)داشتم کتاب افلاکیان زمین رو «مطالعه میکردم»(غیرمستقیم از خودم تعریف کردم.گرفتین که؟؟)یه خاطره ی جالب از شهید رجایی خوندم که بیمناسبت هم نیست.چون دیروز روز شهادتشون بود.ایییییییینه:
یه روز یکی از اعضا قبل از رسمیت پیدا کردن جلسه ی هیئت دولت با دیدن میوه ها گفته:هروقت مهمون نخست وزیر هستیم تو خوردن اونقدر باید احتیاط کنیم که به شکممون سنگ ببندیم!این میوه ها اونقدر کمه که ادم دستش نمیره دومی رو برداره!!شهیدرجایی که توی اتاق دیگه ای مشغول کاری بودن وبرای شرکت در جلسه حاضر میشدن ،در استانه ی ورودوقتی شوخی دوستانه ی اون عضومحترموشنیدن بالبخند معنی داری گفتن«اینجامحل کاره نه محل مهمانی تشریفاتی...شماچقدرظرفیت خوردن دارید؟یکی؟چندتا؟خب به اندازه ی خودتون هرچی میل دارین بخورین!میوه به اندازه ی کافی برای نفرات آمادست.بیشترازاین معنی ریختوپاش میده و اسرافه.اسراف هم حرامه.درثانی خواستیم روی میز جایی هم برای اوراق کاربمونه...»


[ سه شنبه 89/6/9 ] [ 6:50 صبح ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]
سلام رئیس جمهورشهیدم... تو رافقط در تلویزیون دیده ام اماحسی غریب و قریب مرا به تو پیوند میزند...در هوایی که در آن تنفس میکرده ای نفس نکشیده ام اما تو انقدر بانفس پاکت ان را عطراگین نموده ای که زمان وبعضی از ادمهای این زمانه برغم تلاششان نتوانسته اندرایحه ی خوش خدمتت را ازبین ببرند...آنها پنداشتند که اگر رجایی ها راشهیدکنند راحت میشوند!اخرچرانمیذاشتی بنده خداها راحت پول بیت المال را به جیب بزنند؟هان؟!اخر چرا جلوی بنی صدرها می ایستادی؟کاری نمیخواستندانجام بدهندکه...طفلکیها فقط دلشان برای اغوش گرم اسرائیلو امریکا تنگ شده بود...همین.راستی خبر داری بعد از این که تو رفتی خیلیهاشان رفته اندر اغوش مامان امریکا وبابا اسرائیلشان؟خبر داری...بهتر از من...میدانم.یعنی راستش رابخواهی به همین راحتی هم که نبود.یه مقدار هزینه داشت که البته از نظرخودشان یه مقدار...از نظرشما بخواهم حساب کنم میشودبعبارتی:خسر الدنیا والاخره.بعضیهای دیگرشان هم که بااینکه دلشان برای انطرف پرمیزندولی خب دیگر...هنوز قسمت نشده بروند!!بالاخره رئیس جمهور شهیدم میدانم که انجا خوش میگذرد.عند ربهم یرزقون که ما نمیفهمیم یعنی چه...برایمان دعاکن که در خط اسلام قدم برداریم.رئیس جمهورشهیدم ماتا اخر ایستاده ایم
[ سه شنبه 89/6/9 ] [ 5:51 صبح ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]

نامه های فهیمه به همسرش :

همچون عاشقی هستم که به دنبال معشوق حاضرست خود رابه هر اب و اتشی بزند.خیلی دوستت دارم.ولی بقول بعضیها! اشکال من اینست که خدایت را بیشتر از تو طالبم...به هرحال با اینکه شهادتها تنم را میلرزاندوخانواده ی شهدا را جای خود میگذارم،بااینکه دیدن همسرمظلوم محمدخان دایی بافرزند کوچکش،عباس نظری با دو فرزندش،مجتبی با مادرش وشهیدچهارم جوادنیا با همسرش همه تنهایمان را میلرزاند،ولی ما حاضریم بچشیم این سختیها راتا درخت اسلام لحظه ای نلرزد...


[ سه شنبه 89/6/9 ] [ 3:38 صبح ] [ سرباز کوچولو ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 141288