تولد دوباره (دختر امروز) |
معراج [ جمعه 89/6/12 ] [ 11:17 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
سلام. براتون یه دست نوشته گذاشتم از یه رتبه اول کنکور. درسته که الان جنگ به اون معنای توپ و تانک و گلوله تو ایران نیست (وجنگ نرم ست)اما اگه دور و برمونو نگاه کنیم اون نوع اول رو هم میبینیم. نمونه ی بارزش فلسطین...و یادمون نره حواسمون به مسلمونیمون باشه چون پیامبرفرمودند:کسیکه بشنود صدای مسلمانی که فریادمیزند ای مسلمانان (بفریادمن برسید)واو راکمک نکندمسلمان نیست... [ چهارشنبه 89/6/10 ] [ 11:21 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
من چرانمیخوابم؟؟!!ای بابا!با این میشه پنجمین پست امروز!ساعت نزدیک ششونیم صبحه وبقول مامانم چشام هنوز برق میزنه!!اصلا هم خوابم نمیاد!الان دقیقا این شکلیم... ولی بخودم قول میدم این اخرین پست باشه وبعدش بخوابم...به امید انروز!!! [ سه شنبه 89/6/9 ] [ 6:50 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
سلام رئیس جمهورشهیدم... تو رافقط در تلویزیون دیده ام اماحسی غریب و قریب مرا به تو پیوند میزند...در هوایی که در آن تنفس میکرده ای نفس نکشیده ام اما تو انقدر بانفس پاکت ان را عطراگین نموده ای که زمان وبعضی از ادمهای این زمانه برغم تلاششان نتوانسته اندرایحه ی خوش خدمتت را ازبین ببرند...آنها پنداشتند که اگر رجایی ها راشهیدکنند راحت میشوند!اخرچرانمیذاشتی بنده خداها راحت پول بیت المال را به جیب بزنند؟هان؟!اخر چرا جلوی بنی صدرها می ایستادی؟کاری نمیخواستندانجام بدهندکه...طفلکیها فقط دلشان برای اغوش گرم اسرائیلو امریکا تنگ شده بود...همین.راستی خبر داری بعد از این که تو رفتی خیلیهاشان رفته اندر اغوش مامان امریکا وبابا اسرائیلشان؟خبر داری...بهتر از من...میدانم.یعنی راستش رابخواهی به همین راحتی هم که نبود.یه مقدار هزینه داشت که البته از نظرخودشان یه مقدار...از نظرشما بخواهم حساب کنم میشودبعبارتی:خسر الدنیا والاخره.بعضیهای دیگرشان هم که بااینکه دلشان برای انطرف پرمیزندولی خب دیگر...هنوز قسمت نشده بروند!!بالاخره رئیس جمهور شهیدم میدانم که انجا خوش میگذرد.عند ربهم یرزقون که ما نمیفهمیم یعنی چه...برایمان دعاکن که در خط اسلام قدم برداریم.رئیس جمهورشهیدم ماتا اخر ایستاده ایم [ سه شنبه 89/6/9 ] [ 5:51 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
نامه های فهیمه به همسرش : همچون عاشقی هستم که به دنبال معشوق حاضرست خود رابه هر اب و اتشی بزند.خیلی دوستت دارم.ولی بقول بعضیها! اشکال من اینست که خدایت را بیشتر از تو طالبم...به هرحال با اینکه شهادتها تنم را میلرزاندوخانواده ی شهدا را جای خود میگذارم،بااینکه دیدن همسرمظلوم محمدخان دایی بافرزند کوچکش،عباس نظری با دو فرزندش،مجتبی با مادرش وشهیدچهارم جوادنیا با همسرش همه تنهایمان را میلرزاند،ولی ما حاضریم بچشیم این سختیها راتا درخت اسلام لحظه ای نلرزد... [ سه شنبه 89/6/9 ] [ 3:38 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |