تولد دوباره (دختر امروز) |
نمیخواااااااااااااااااااام حالا چطوری اونهمه رو دوباره بنویسم حاج خانوم و حاج اقا ازاینجاببعدمربوط بزمانیه که ما رسیدیم چنارسوخته.وقتی رسیدیم اونجا نزدیک غروب بودو تا رسیدیم مدرسه و وسایلارو اوردیم پایین اذان دادنو تا موکتها روپهن کنندومستقربشیم برای اولین بار فتیم خونه ی حاج خانومو حاج اقابرای وضو ونماز.حالاشایدسوال پیش بیاد که چرا همونجا وضونگرفتیم.جواب سوال شمااینست که اساسااونجا...خب همکارانم دراتاق فرمان!اشاره میکنند که بایدیه نماهنگ ببینیم،برمیگردیم در خدمتتون هستیم شروع نماهنگ! خود نماهنگ درحال پخش هست!! پایان نماهنگ! دیدین برگشتم؟ [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 3:57 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
تااونجاگفتم که خوندین!! مشهد_سرخس سوارمینی بوس شده بودیم.دقایقی به سکوت گذشت!از انجاکه ماازسکوت خوشمون نمیاد همون اول زدیم خوردوخاکشیرش کردیم!! [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 7:11 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
باسلام.اول ازهمه بگم که عجب روزی بود امروز!!!موهام سفیدشد!بیست سال پیرشدم!چطور بگم!؟بین خودمون بمونه هااااااا!!راستش من عصرتاحالا هی این در اون در میزنم تابلکه یادم بیاد ازکجابیام صفحه مدیریتوچارکلوم !بنویسم!!!!نههههه سرزنشم نکنیدمیدونم فاجعست اما خب تازه کاریم دیگه درپایان ازهمه ی دوستانی که درراه وبلاگ نویسی اینجانب مسئولیت عظیم سوتی پوشانی را تقبل نموده اند بیییییییییینهایت سپاسگزارم [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 2:55 صبح ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |